همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند . . . به جز مداد سفید . . . هیچ کسی به او کار نمی داد . . . همه می گفتند: {تو به هیچ دردی نمی خوری} . . . یک شب که مداد رنگی ها . . . توی سیاهی کاغذ گم شده بودند . . . مداد سفید تا صبح کار کرد . . . ماه کشید . . . مهتاب کشید . . . و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک و کوچک تر شد . . . صبح توی جعبه ی مداد رنگی . . . جای خالی او . . . با هیچ رنگی پر نشد
نوشته شده توسط : علی انصاری
لیست کل یادداشت های این وبلاگ