زاغکی بر روی درختی نشسته بود و چیزبرگر میخورد، روباهی آمد و گفت: ای ول، چه سری، چه دمی، عجب تریپ خفنی، مشکی رنگ عشقه، یه آواز بخون حال کنم! زاغک ساندویچ را زد زیر بغلش و گفت: برو داداشتو بپیچون، ما خودمون کلاس دومیم
نوشته شده توسط : علی انصاری
لیست کل یادداشت های این وبلاگ