یک روز یه خروسه داشته میدویده بهش میگن چرا میدوی میگه تعاونی داره زن میده !!!
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]
چشم او با همه ام یک تنه رو در رو شد ... لحظه ای آمد و کم کم همه هستم او شد ... خواستم تا که کسی پی به درونم نبرد ... نام او آمد و قلبم زد و دستم رو شد ... برو حال کن برا بچه محلاتونم تعریف کن
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]
دستور زبان عشق
دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گذاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد
قیصر امین پور
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]
نوزادی که به دنیا می آید و او را قنداق می کنند چه قدر شبیه آدمی است که می میرد و او را کفن می کنند... گویی ما به هر دنیایی که وارد می شویم دست و پایمان را می بندند... و این رسم آدم هاست که همیشه ناتوان ها را در بند می کنند
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]
از آتش عشق است سرشت گل مادر
وز صبح بهشت است صفای دل مادر
آن عشق که خالی است زِ هر روی و ریایی
عشقی است که آمیخته شدبا گل مادر
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]