عاقد دوباره گفت: "وکیلم?..." پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند: رفته گل...نه ، گلی گم... دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصلهای سرد که بی درد سر نبود
ای کاش نامه یا خبری ، عطر چفیه ای
رؤیای دخترانه ی او بیشتر نبود
عکس پدر ، مقابل آیینه ، شمعدان
آن روز دور سفره بجز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت : "وکیلم؟..." دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت: با اجازه بابا... بله... بله...!
مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]